درآوردن. داخل کردن به جایی. داخل کردن کالا و جز آن. مقابل صادر کردن، مطلع کردن. واقف کردن، فرود آوردن. وارد ساختن ضربه و جز آن به چیزی، ایراد کردن. (از یادداشتهای مؤلف)
درآوردن. داخل کردن به جایی. داخل کردن کالا و جز آن. مقابل صادر کردن، مطلع کردن. واقف کردن، فرود آوردن. وارد ساختن ضربه و جز آن به چیزی، ایراد کردن. (از یادداشتهای مؤلف)
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد