- وارد کردن
- داخل کردن، مطلع کردن، یا ایراد وارد کردن اعتراض کردن
معنی وارد کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- وارد کردن
- importar
- وارد کردن
- importar
- وارد کردن
- importować
- وارد کردن
- импортировать
- وارد کردن
- імпортувати
- وارد کردن
- importeren
- وارد کردن
- importieren
- وارد کردن
- importer
- وارد کردن
- importare
- وارد کردن
- आयात करना
- وارد کردن
- আমদানি করা
- وارد کردن
- ithal etmek
- وارد کردن
- kuingiza
- وارد کردن
- mengimpor
- وارد کردن
- يستورد
- وارد کردن
- درآمد کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رساندن، به درون آوردن، زدن خستن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
بیرون کردن، اخراج
در بدر کردن، خراب کردن ویران ساختن، غارت کردن چپاول کردن
عوعو کردن نوفیدن: سگ در خانه صاحبش پارس میکند (مثل)
از هم دریدن شکافتن بریدن قطع کردن
روبیدن روفتن پاک کردن
متوقف کردن اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه در محل معین
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
جاروب کردن
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
کنبیدن